قوله تعالى و یوْم نحْشرهمْ جمیعا الآیة. کردگار قدیم، جبار نام دار عظیم، جل جلاله و عظم شأنه خبر میدهد از هیبت و سیاست روز رستاخیز، روز حشر و نشر، روز عرض و شمار، روز محاسبت و مسائلت خلق اولین و آخرین جمع کرده، دیوان مظالم فرو نهاده، ترازوى عدل در آویخته، دوزخ آشفته، بر گستوان سیاست بر افکنده، و آن را بعرصات حاضر کرده، شعلهاى آتش حسرت از دلها بر افروخته، جانها بلب رسیده، دوست و دشمن آشنا و بیگانه از هم جدا کرده، آن ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت بحکم سیاست نداى قهر آید بعابد و معبود باطل مکانکمْ أنْتمْ و شرکاوکمْ این چنان است که کسى را بیم دهند گویند باش تا من با تو پردازم. جاى دیگر بر عموم گفت: سنفْرغ لکمْ أیه الثقلان آرى با شما پردازیم اى جن و انس، آن گه معبودان باطل چون آن هیبت و سیاست بینند از عابدان خویش بیزارى گیرند، عابدان بر ایشان دعوى کنند که ما را بطاعت و عبادت خویش فرمودند گناه ایشانراست که ما را از راه ببردند و چنین فرمودند، جواب دهند بتان و طواغیت که فکفى‏ بالله شهیدا بیْننا و بیْنکمْ إنْ کنا عنْ عبادتکمْ لغافلین خداوند آفریدگار و معبود کردگار بى‏همتا میداند و گواه است که مى‏ندانستیم و از عبادت و طاعت شما بى‏خبر بودیم، جماد بودیم بى‏حیاة و بى صفات و بى معنى، نه سزاى پرستیدن داشتیم، نه زبان فرمودن. آن گه عاقبت مناظره ایشان آن بود که همه را بدوزخ فرستند، هم عابد را و هم معبود را، چنان که میگوید جل جلاله إنکمْ و ما تعْبدون منْ دون الله حصب جهنم أنْتمْ لها واردون تا ترا معلوم گردد که هر طاعت که نه خدایراست امروز محالست و فردا وبال و نکالست.


قلْ منْ یرْزقکمْ من السماء و الْأرْض خبر میدهد که در هفت آسمان و زمین خداى‏ست که آفریدگار است و روزى گمار است، و در آفریدن یکتا و در روزى دادن بى‏همتا، مى‏آفریند بقدرت فراخ بى‏معونت، روزى میدهد از خزینه فراخ بى‏مئونت.


خبر درست است از مصطفى ص‏


یدا الله ملأى لا یغیضها نفقة سحاء اللیل و النهار.

قلْ هلْ منْ شرکائکمْ منْ یبْدوا الْخلْق ثم یعیده قدرت بر کمال، قدرت آفریدگار است که جهان را آفریننده است و آغاز کننده، و آن گه گذشته را باز پس آرنده، و کهنه را نو سازنده، از نیست هست بیرون آرد و آن گه آن هست به نیست آرد، هر چیزى را ضد وى تواند و هر کارى را عکس وى راند، بند و گشاد و قطع و وصل و جبر و کسر همه تواند، و سر آن داند، سنیى با قدریى مناظره کرد و هر یکى‏ مذهب خویش تقویت میداد، اعتقاد قدرى آنست که فعل وى توان وى است، مقدور وى نه مقدور حق. آن قدرى میوه‏اى از درخت بگرفت گفت: ا لیس انا فعلت هذا؟


نه کرده من است این فعل، نبینى که من کردم و توان منست؟ سنى گفت: اگر تو کردى و تو گسستى، چنان که بگسستى بپیوند، و بجاى خویش باز بر. آن قدرى درماند و مسئله تسلیم کرد. قال ابن عطاء فى قوله: یبْدوا الْخلْق ثم یعیده قال: یبدوا باظهار القدرة فیوجد المعدوم، ثم یعیده فیبقى بابقائه، فلذلک عظم حال العارف و دلیله قوله: قلْ هلْ منْ شرکائکمْ منْ یهْدی إلى الْحق الآیة. حق نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله. تفسیر آنست که وى براستى خدا است و بخدایى سزاست و بقدر خود بجا است، بوده و هست و بودنى همه رفتنى‏اند و وى باقى، موجود دل دوستان، مشهود جان عارفان، نه تغیر پذیر نه حال گرد، بسزاوار خدایى را جاودان. و بر لسان اهل طریقت این نام حق بسیار رود از آنکه این طایفه از شهود افعال به شهود صفات پیوستند آن گه از شهود صفات با شهود ذات افتادند، اول نظاره صنع کردند، پس از صنع در گذشتند، نظاره صفات کردند. باز نظاره صفات بگذاشتند، نظاره ذات کردند.


نظاره صنع را گفت: أ و لمْ ینْظروا فی ملکوت السماوات و الْأرْض نظاره صفات را گفت: و ما تکون فی شأْن و ما تتْلوا منْه منْ قرْآن الآیة. نظاره ذات را گفت: قل الله ثم ذرْهمْ و مصطفى ص» در نظاره فعل گفته: اعوذ بعفوک من عقابک.


و در نظاره صفات گفته: اعوذ برضاک من سخطک، و در نظاره ذات گفته: اعوذ بک منک.


آن گه از دیدن خود نیز در گذشت، از صفات خود مجرد گشت، از مقام فنا نفس زد گفت: لا احصى ثناء علیک.


باز قدم بر تر نهاد بر مقام بقا از حقیقت افراد نشان داد گفت: انت کما اثنیت على نفسک‏


اول مقام استدلال است دیگر مقام افتقار است، سیوم مقام مشاهده، چهارم مقام حیاة، پنجم مقام بقا.


پیر طریقت برموز این معانى اشارت کرده و گفته: اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم عارف بنیستى خود زنده است اى ماجد قیوم همه در آرزوى دیداراند و من در دیدار گم سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم، جهان از روز پر است و نابیناى مسکین محروم.


خصمان گویند کین سخن زیبا نیست


خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست